دلنوشته
بوی نم بارون فضا رو آکنده کرده- طروات زندگی- خدایا با من غریب افتادی؟چرا؟از صدایی نمی شنوم. جاده های به من رسیدن خاکی شده؟؟ نه واسه تو جاده معنا نداره پس چرا تو که از رگ گردن بمن نزدیکتری به کنارم نمی آیی تقاضام زیاد شده؟؟ خوب میای ومیری شکرت بخدا شکرت اما از اون طریق کاش می اومدی که من احساست کنم. کاش میشد باز با من بجوشد خمار زندگی کاش تو در تقدیرم ستاره خوش بختی را همین بغل پیاده کنی پیادش نمی کنی؟ نمیدونی چقد دلتنگم!!!
شهر دل فضاش مه آلود بود وغمگین...وتنهایی بیداد میکرد می گن :شهر شلوغه کی میگه؟..دروغه هواش آلوده بود اما هیچ ماشینی تو کار نبود صداهای زیادی بود اما هیچ کدام صدای خاص وآشنایی نبود صدای ماشین؟ترافیک؟گفت وگو؟گپ ولپ؟غرولند؟ نه به هیچ کدوم شباهتی نداشت! غم بود حضور عجیبی داشت اما مقصری تو کار نبود فقط غم بود وغم بود غم. غمناکی و غمباری از حصار آن می بارید رفیقش کویر بود کویر وکویر خشکی های آن به گونه ای بود که اگه رویش می نشستی احساس میکردی مشتی پیچ ومهره وسوزن و خاروخاشاک به بدنت می کوبیدند. خلاصی هم نداشتهر چه میدویدی دنبال جایی برای رفع خستگی نمی یافتی. گفتم بریم تو فضاش جایی شاید باشه اما دیدم نه بابا هوای فضاش از زمین فضاش بدتر!!! بوی تنهایی بدجوری پیچید بود آنچنان که انگار مثل بوی آدم مرده ای که صدها روز گذشته باشد وکسی به دادش نمی رسد چالش کند ...گفتم خدا مسببش را لعنت کند! غم انگار بغضش ترکید سرم فریاد کشید و گفت :چرا لعنت؟؟ با نهایت تعجب گفتم:تو....تو غمی! سری جنباند(فقط همین) وبعد از روی افسوس باز سرش را تکان داد وگفت لعنت نکن وگریست. اما تنها یک قطره اشک... گفتم ببار ،آی غم غمت راببار... دل به صدا آمدوگفت خموش ،مگر نمیدانی این غم دوری اوست،باشد تا جاودان گردد غم تنها امید من است اگر او ببارد امیدم میرود...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |